پيامهاي ارسالي
+
در گرگ و ميش روزگار
براي خنده هاي بي دليل مان
براي کودکانه زيستن
دلم بسيار تنگ است
و من هنوز براي داشتنت
به هر دريايي مي زنم
+
عاشق کيست
اميري به شاهزاده خانمي گفت :
من عاشق توام ...
شاهزاده گفت :
زيباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ايستاده است ...
امير برگشت و ديد هيچکس نيست .
شاهزاده گفت: عاشق نيستي !!!!
عاشق به غير از معشوقش به کسي نظر نمي کند ... !!
عليرضااحساني نيا
92/9/28
+
شب تاره،بي قراره،دلي که چاره نداره
نفسم مونده تو سينه،چش من به راه ياره
مثه ابر بارون ميباره،جونم و نگه مي دارم
تا بياد داداش حسينم،سرم و رو پاش بزارم
افتاده لرزه به دستم،رو همه چشمام و بستم
تا حسين بياد بگيره،بوسه از سر شکستم
بي سر و سامان
92/8/24
+
جمعه اي بود وگذشت و در حصار شايدها باز مانديم!!
آنقدرها هم که گفتيم وشنيديم منتظر نبوديم!!
اشتياق آمدنت را فرياد زديم ولي در هياهوي زمان فراموش کرديم انتظار و عاشقي و دلدادگي
چگونه است
نوشتيم و سروديم و خوانديم شعر هجرانت را ولي زندگيمان بي تو چه راحت گذشت!!
+
هر لحظه را به گونهاي زندگي کن که گويي واپسين لحظه است و کسي چه ميداند؟ شايد آخرين لحظه باشد.
عشق، نخستين گام به سوي ملکوت است و تسليم، آخرين آن؛ آري تمام سفر دو گام بيش نيست.
+
مثل کبريت کشيدن در باد
ديدنت دشوار است
من که به معجزه عشق ايمان دارم
مي کشم اخرين کبريتم را
هر چه شد باداباد!!!!!!!!
+
ساده بگويم
احساس غريبي دارم
ظاهري آرام
دروني آشفته
دردهاي در سينه
بايد وجودم طغيان کند از اين دردها
نمي توانم
پس دست و پا مي زنم در اين دنياي آشفته....
2-از هر دري سخني
92/5/25
+
روزي از روزها ،
شبي از شب ها ،
خواهم افتاد و خواهم مرد ،
اما مي خواهم هر چه بيشتر بروم .
تا هرچه دورتر بيفتم ،
تا هرچه ديرتر بيفتم ،
هرچه ديرتر و دورتر بميرم .
نمي خواهم حتي يک گام يا يک لحظه ،
پيش از آن که مي توانسته ام بروم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم ،
همين .
***ره توشه
92/5/25
+
از دوران خوب کودکي با گيله مرد گفتم و از بزرگ شدن و دنياي بزرگسالي ناليدم.
گيله مرد آهي کشيد و گفت : بزرگ شدني که به بزرگ شدن منجر شده باشه بد نيست .
الان که به حرفش فکر ميکنم مي بينم راست ميگفت ... بله قصه ي پرغصه ما از جايي شروع ميشه که فقط سن مون بالاتر رفته باشه ولي ما يکجايي همون پايين مونده باشيم ...
*دخترروستا*
92/5/25
+
روزي از روزها ،
شبي از شب ها ،
خواهم افتاد و خواهم مرد ،
اما مي خواهم هر چه بيشتر بروم .
تا هرچه دورتر بيفتم ،
تا هرچه ديرتر بيفتم ،
هرچه ديرتر و دورتر بميرم .
نمي خواهم حتي يک گام يا يک لحظه ،
پيش از آن که مي توانسته ام بروم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم ،
همين .
*دخترروستا*
92/5/25