پيام
+
ياد دارم در غروبي سرد سرد..ميگذشت از کوچه ما دوره گرد...داد ميزد کهنه قالي ميخريم...دسته دوم جنس عالي ميخريم...کاسه و ظرف سفالي ميخريم.....گر نداري کوزه خالي ميخريم....اشک در چشمان بابا حلقه بست....عاقبت آهي کشيد و بغضش شکست...اول ماه است ونان در سفره نيست...اي خدا شکرت ولي اين زندگيست...بوي نان تازه هوشش برده بود...اتفاقا مادرم هم روزه بود...خواهرم بي روسري بيرون دويد...گفت آقا سفره خالي هم ميخري
دلتنگ...
92/3/24
دلتنگ...
:(